تاکسی

ساخت وبلاگ
یه کم طولانیه ولی ارزش خوندن داره


امروز سوار يه تاكسى شدم

صد متر جلو تر يه خانمى كنار خيابون ايستاده بود

راننده ى تاكسى بوق زد و خانم رو سوار كرد

چند ثانيه گذشت

راننده تاكسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه

خانم مسافر: ممنون

راننده تاكسى : لباتون رو برجسته كرده

خانم مسافر سايه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پايينُ

لباشو رو به آينهغنچه كرد.

خانم مسافر: واقعاً؟؟!

راننده تاكسى خنديد با دستِ راست دستِ چپِ

خانم مسافر رو گرفتُ نگاه كرد

راننده تاكسى : با رنگِ لاكتون سِت كردين؟!

واقعاً كه با سليقه اين تبريكميگم

خانم مسافر:واى ممنونم..

چه دقتى معلومه كه آدمِ خوش ذوقى هستين

تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..

موقع پياده شدن راننده ى تاكسى كارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت

هرجا خواستى برى،اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من..

خانم مسافر كارت رو گرفت يه چشمكِ ريزى هم زد و رفت..

اينُ تعريف نكردم كه بخوام بگم خانم مسافر مشكل اخلاقى داشت

ياراننده تاكسى...

فقط ميخواستم بگم..

تويه اين چند دقيقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسيده باشه

كه راننده ى تاكسى هم يك خانم بود..


ما با تصوراتی كه تو ذهنِ خودمونِ قضاوت ميكنيم


برچسب‌ها: متن های خواندنی سرزمین ما...
ما را در سایت سرزمین ما دنبال می کنید

برچسب : تاکسی, نویسنده : sepidehkhanoom80a بازدید : 62 تاريخ : جمعه 7 مهر 1396 ساعت: 3:35